سفارش تبلیغ
صبا ویژن

85/9/13
6:27 عصر

رمزورازونازشقایق

بدست سهیل هوایی در دسته

 

وقتی شقایق مرد ، گلهای باغ همه ماتم گرفتند و از جویبار خواستند برای گریستن ، به آنها چند قطره آب قرض دهد . جویبار آهی کشید و گفت : آن قدر شقایق را دوست داشتم که اگر تمام آبهای من به اشک تبدیل شود و آنها را برای مرگ شقایق بریزم ، باز هم کم است .

گلها گفتند : راست می گویی ،

 چگونه ممکن بود با آن همه زیبایی ، شقایق را دوست نداشت ؟ 

 جویبار پرسید : مگر شقایق زیبا بود؟

 گلها گفتند : شقایق غالباً خم می شد و صورت زیبای خود را در آب شفاف تو می دید ، پس تو باید بهتر از هر کس بدانی که شقایق چقدر زیبا بود .

 جویبار گفت : من شقایق را برای این دوست می داشتم چون وقتی خم می شد و به من نگاه می کرد ، من میتوانستم زیبایی خود را در چشمان او تماشا کنم .