پریدم ازخواب نزدیک سحر بود ناگهان صدای آهنگ تلفن بلند شد گوشی رو برداشتم
بعدازجواب سلام بدون مقدمه گفتم : دیدمت امشب درخواب مثل دیشب وشبهایدیگر
گفت : ازاین شرین زبانیها نکن من امشب بیدار بودم
گفتم : من هم درخواب دیدمت که بیدار بودی ودستم روی دستت بود
گفت : بیمزه دست من ؟ دستم روی سینه ام بود
گفتم : دست من؟ آخه دستم به زحمت به آنجا می رسید
سخن را عوض کرد وگفت : شاید فردا شب خوابم نبینی ؟
گفتم: فرداشب نمی خوابم وبااندیشه تو تاسحر بیدار می مانم
لبخندی زد وگفت : شاید سحرخوابت ببرد
باخنده گفتم : من عاشق سحرم وهمیشه سحرخیزم
آهسته آهی کشید وگفت: پس تو عاشق اون سحری اسم من هم سحر است
رنگم پریده بود ولی گفتم : پس رمز وراز عشق سحرین من این بوده است